شهیدی که روز تولدش تبدیل به روز گرامیداشتش شد

امروز درباره شهیدی که در راه خدا کشته شد صحبت خواهیم کرد که در خاطرمان همچون قلهای جاوید و زنده نقش بسته است. زمانی بود که وطن در تنگنا بود و فرزندانش را به یاری میطلبید. زمانی که فرزندان وطن برای دفاع از حق و خدا، وطن و مادر، قرآن و پیغمبر و تمامی مقدسات به پا خاستند. در میان آنها پسری سیاهچرده و بلند قامتی به نام «ائلشن».
مهمان خانواده ائلشن ولییئو هستم که در راه استقلال و حاکمیت وطن شهید شد. امروز هم روز تولد او و هم روز گرامیداشت اوست. از ابراهیم برادر ائلشن درباره او میپرسیم، مدتی سکوت میکند، او نمیداند که باید از کجا و از کدامین خاطره شروع کند. چشمانش به دوردستها خیره شده است. شاید روزهایی که ائلشن در کنارش بود و هنوز داغ برادر نکشیده بود را به یاد آورده است. آرام آرام شروع به صحبت درباره ائلشن میکند: ائلشن پسر کمال ولییئو در 25 دسامبر1974 (4 دی 1353) در روستای باهارلی، شهرستان آغدام (جمهوری آذربایجان) متولد شد. پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان جبار بَی ولیبَیوف باهارلی ، وارد هنرستان فنی شماره 136 شد. او برنامه های زیادی برای آینده داشت. اگر میخواهید از اهالی روستا نیز در مورد او سوال کنید. علی رغم سن کمی که داشت همه اهالی او را به خاطر شهامت و سختکوشیاش دوست داشتند. به همه کسانی که در آبیاری و هرس باغشان و یا هر کار دیگر نیاز به کمک داشتند، یاری میرساند حتی اگر از او نمیخواستند. عمویم مصطفی او را از همان کودکی به خاطر اخلاق یاریرسانیاش از همه ما بیشتر دوست داشت.
هر از گاهی به او میگفت؛ «چنان در عروسیات برقصم که نگو…» همین را که میگفت ائلشن از خجالت صورتش سرخ میشد و به سرعت از بین بزرگترها دور میشد. به خاطر همین حجب و حیایش عمویم، پدر و عموزادههایم لذت میبردند و با صدای بلند میخندیدند. ائلشن آدم با تعصبی بود. تعجب نکردیم که به خط مقدم جبهه رفته زیرا علاقه او به مردم و سرزمینش را میدانستیم. او نبرد را به عنوان عضوی از تیپ 708 آغاز کرد. اولین اعزام او به منطقه آغدره بود. در نبردی که در مناطق «درامبون»، «چیلدیران» و دیگر مناطق مرزی در جریان بود فداکاری و قهرمانی بسیار نشان داد.
در یکی از درگیریها در منطقه درامبون همراه 27 همرزمش به محاصره دشمن درآمد و 25 نفر ازهمرزمان خود را از دست داد. ائلشن و دو نفر دیگر از همرزمانش که هر سه به سختی زخمی شده بودند با زحمت و اذیت فراوان توانستند زنده بمانند. او معالجه شد، زخم هایش به آرامی بهبود یافت ، اما همرزمانش را که شهید شده بودند را یک لحظه هم فراموش نکرد. با وجود اینکه زخمهایش کاملا التیام نیافته بود ولی نه به حرف من گوش داد و نه به توصیههای پدر و مادرمان. فکر و ذهن و قلبش در میدان جنگ مانده بود. برگشت. رفت تا انتقام شهیدان هم قسمش را بگیرد. این بار در نبردی که در روستاهای «شئللی»، «شیخ بابالی»، «پاپراوند» و «قالایچی» منطقه آغدام در جریان بود شجاعت فراوان نشان داد. در حملهای که ارمنیها به روستای «مرزیلی» داشتند، ائلشن و همرزمانش حدود 2 ساعت با دشمن جنگیدند و مقاومت کردند ولی در همان حال گلولهی دشمن به حیات ائلشن پایان داد.
روزنامهنگار «اورخان ذاکر اوغلو» که از بستگان نزدیک این شهید است از سکوتی که حاکم شده استفاده کرده و توضیحات جالبی را ارائه میدهد:
عشق وطن و علاقه به مردم و روستایش خود به خود در او به وجود نیامده بلکه این احساسی است که از خون شجرهاش نشات گرفته است. ائلشن یکی از فرزندان شایسته ایل باهارلی (بهارلو) است که در دورههای مختلف تاریخ با شخصیتهای بزرگ، دولتمردان، دانشمندان و هنرمنداناش شناخته میشد. بنیانگذاران دولتهای قدرتمندی چون «قره قویونلو» و «قطبشاهیان» باهارلی (بهارلو) بودند. این شهید از نوادگان میرزا ولی بی باهارلی، وزیر خاننشین قرهباغ است که زیر شکنجه کشته شد. میرزا ولیبَی که در راه اهداف و آرمانهای خود به شهادت رسید نیز از نسل علیشکر بیگ باهارلی، پیر علی بیگ باهارلی ، بایرام خان باهارلی است که در حیات سیاسی و اجتماعی آذربایجان و شرق نقش مهمی داشتهاند. ائلشن نیز از این نسل است و به افتخار جدش میرزا ولی بیگ نام خانوادگیاش «ولییئو» میباشد. پدربزرگ ائلشن، «میرزا اسماعیل بیگ ولییئو»، سالها در ارتش تزار به عنوان یک افسر خدمت کرد و به لطف اقتداری که داشت توانست بسیاری از قهرمانان ملی و مردم بی گناه را از دست خائنان روس و ارمنی فاسد نجات دهد.
مادر ائلشن، «ائلسا خاله» در طول گفتگو با چشمی اشک آلود دنبال میکرد. اما احساس می شد که می خواهد چیزی بگوید. اشکهایش را پاک کرد ، جرعه ای از چای را در مقابلش نوشید و بغض گلویش را شست و با لبخندی شروع به صحبت کرد: مادرش برایش بمیرد، بزرگترین آرزوی او تحصیلات عالیه و مهندسی خودرو شدن بود. او سررشته زیادی درباره ماشین و تجهیزات داشت. وقتی تراکتور همسایه خراب میشد ائلشن را از بالای حصار صدا میزد.ائلشن هم با اینکه هزار کار داشت که انجام دهد ، آنها را روی زمین میگذاشت و به همسایه اش میرسید. تا وقتی که تراکتور روشن نمیشد به خانه بر نمیگشت. بعضی اوقات فکر میکنم اگر او شهید نشده بود میتوانست یک مهندس با استعداد باشد.
ائلسا خاله، اگر جنگ دوباره شروع شود آیا به پسر دیگرتان اجازه میدادید که به جنگ برود؟ قربانت شوم، فکر میکنی وقتی ائلشن به جنگ رفت از من اجازه گرفت؟ هیچ یک از فرزندانم به من بی احترامی نکردهاند و همیشه نصیحتهایم را گوش دادهاند. اما وقتی وطن دچار مشکل شود نظر من برایشان اهمیت ندارد. این را حتما میدانم. از این رو وقتی جنگ شروع شود به هیچکدامشان نخواهم گفت که «به جنگ نروید». اگر بگویم هم گوش نخواهند داد. در واقع به عنوان یک مادر به این اخلاق فرزندانم افتخار میکنم.
«ائلسا آنا» همچنین گفت که ائلشن دو روز قبل از شهادتش (23 دسامبر 1993) در روستا بود. برای چند روز آمده بود. قبل از برگشتن پیش همرزمانش، یکی یکی از خانواده و بستگان خداحافظی کرد. از شوخی و خنده هم دست نمیکشید. انگار که خداحافظی ساده نبود بلکه نوعی وداع بود که با من و مرحوم پدرش و نزدیکانش انجام میداد. اگر میدانستم دو روز دیگر شهید میشود، چشمانش را میبوسیدم.
موقع خداحافظی ابراهیم (برادر ائلشن) آیه 170 سوره آل عمران را خواند که میفرماید: « آنان به فضل و رحمتی که خدا نصیبشان گردانیده شادمانند، و دلشادند به حال آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوستهاند و بعداً در پی آنها به سرای آخرت خواهند شتافت که بیمی بر آنان نیست و غمی نخواهند داشت.»
ترجمه: مسعود طلایی
انتهای پیام/
برچسب ها :آذربایجان ، باهارلی ، بهارلو ، شهرستان بهار
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0